نقد فیلم سینمایی «بنفشه آفریقایی» به کارگردانی مونا زندی حقیقی را در این گزارش بخوانید.
امسال ردّ بسیاری از شاهکارهای سینمایی و ادبی جهان را در فیلمهای جشنواره میتوان دید. «بنفشه آفریقایی» مونا زند حقیقی نیز میخواهد یک ژول و جیم ایرانی (Jules et Jim ساخته فرانسوا تروفو) باشد. یک مثلث عشقی نامتعارف بین یک زن و دو مرد که حتی برای جامعه فرانسوی دهه ۶۰ که تروفو در آن فیلمش را ساخت نیز تابو بود، چه برسد در ایران اسلامی امروز که تا چند سال پیش نمیشد حتی از خیانت و رابطه موازی مردان با زنان در سینما حرف زد.
زنی میانسال بدون رضایت شوهر فعلیاش، شوهر سابقش را از خانه سالمندان در تهران بر میدارد و به خانهاش در شهرستانی در شمال ایران (اشارهای به مکان و جغرافیای فیلم نمیشود) میبرد تا از او پرستاری کند. پس از آن شاهد شکلگیری رابطهای مسالمتآمیز بین این زن و دو مرد هستیم، بدون هیچ کشمکش یا پیچیدگی یا رمز و رازی.
شوهر فعلی زن با اینکه ظاهراً از بیپروایی همسرش و آوردن مردی نامحرم به خانه ناراحت است اما ناراحتی و اعتراض او در حد چند غر زدن ساده و دعواهای مضحک است. همه چیز به خیر و خوشی پیش میرود و هر سه از این وضعیت خوشحالند تا اینکه باید مرگ از راه برسد و عیش آنها را منغص کند. در این میان داستان فرعی دیگری هم داریم در مورد دختر جوانی که با دوستپسرش فرار میکند و معلوم نیست چرا فرار آنها باید به گردن «شکوه» بیفتد و کلانتری هم او را بازداشت کند و به زندان بیاندازد.
مشکل «بنفشه آفریقایی» مثل اغلب فیلمهای ایرانی باورپذیری است و اینکه جهان فیلم، آدمهای آن و چنین روایتی با واقعیت زندگی در میان قشری که فیلمساز در فیلم تصویر کرده است، مطابقت ندارد، هرچند در تیتراژ ابتدای فیلم نوشته شود که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده که در قرن بیستم مطلقاً اعتباری برای یک فیلم نیست.
مشکل اغلب زنان فیلمساز ایرانی این است که گرایشهای فمینیستیشان با رئالیسم زندگی ایرانی در تضاد است. این حد از جسارت زنانه و رواداری و تساهل مردانه در خانوادهای که سنت از در و دیوار آن میبارد، آن هم در جامعهای کوچک و شهرستانی را به سختی میتوان باور کرد.
منتقد: پرویز جاهد